سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معلم یار_majid karimi
 
قالب وبلاگ

به نام خدا

دو داستان از( حضرت سلیمان ومورچه)

در یکی از مسافرت های حضرت سلیمان(ع) که جن وانس وپرندگان او را همراهی میکردند،عبورشان به سرزمین مورچگان(سر زمینی در نزدیکی طائف افتاد.یکی از مورچه ها با تعجیل سایر مورچگان را آگاه ساختو به ایشان گفت:به خانه هایتان پناه ببریدواز مسیر حضرت سلیمان(ع)ویارانش دور شوید تا آن ها شما رازیر پاهایشان لگدکوب نکن. باد،صدای آن مورچه رابه گوش حضرت سلیمان(ع) رسانید و حضرت سلیمان (ع) دستور دادتا او را به حضورش بیاورند. سپس به او گفت:مگر نمی دانی که من پیامبر خدا هستم واز جانب انبیاء ستمی به دیگران نمی رسد؟ مورچه پاسخ داد: چرا میدانم.حضرت سلیمان (ع) گفت:پس چرا مورچگان را از ما ترساندی؟مورچه پاسخ داد:منظور من این بود که آن هاعظمت شوکت تر را مشاهده نکنند تا خود رادرمقابل تو حقیر پندار ونا سپاسی به درگاه خداوند آغاز نمایند.

سخنان مورچه در نظرحضرت سلیمان(ع) معقول آمد.سپس مورچه حضرت سلیمان(ع)را خطاب داد وگفت:آیا می دانی چرا خداوند از میان تمام قدرت ها باد را برای حرکت دادن تخت تو انتخاب نمود؟ حضرت سلیمان (ع) جواب داد:نمی دانم.مورچه گفت:برای این بدانی تمام این قدرت و شوکت و مقام تو بر باد استو تو مغرورومتکبر نگردی.                                                                           آن گاه حضرت سلیمان(ع) تبسم کردوفرمود:پروردگارا مرا توفیق شکر نعمت خود را که من و پدرم عطا فرمودی عنایت فرما..."

 


[ یکشنبه 91/10/24 ] [ 6:44 عصر ] [ majidkarimi-دبستان شهیدداریوش بینش فردیس کرج ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

امکانات وب